فاطمه جانمفاطمه جانم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

فاطمه جان * نوری از آسمان

تلخ و شیرین(یکسال و هشت ماه و پنج روزگی)

سلام عزیزدلم ببخش که خیلی وقته نیومدم تا از شیرینی لحظه های باتو بودن برات تعریف کنم، راستش روزهای سختیه برای مامان روزهای بیحالی و خستگی و ضعف و بیحوصلگی و این وسط فقط دوچیز منو روپا نگه میداره یکی حضور تو و یکی هم بابابهنام! اما بگذریم از حال این روزهای من و بذار برات تعریف کنم از این روزهای تو... دارم توی ذهنم مرور میکنم تا یادم نره همه چیز رو برات بنویسم اول از همه کلمات جدیدت: دایی چایی البته چ رو تقریبا نامفهوم میگی آب بادی: آب بازی ل ل ل ل ل ل له: خاله(زبونتو یه جور بامزه تو دهنت تکون میدی) مانی مانی: مانی جون عمَه: عمه عمو باباچی: بابا رحیم جون بیدَ: بادکنک نِم نِم: هر خوراکی خوشمزه دو: دوغ ...
11 شهريور 1394
1